رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

حرفای قشنگ تو

سلام مهربونم . وقتی میگم مهربونی واقعا هستی عشقم.   دیشب من و بابایی خسته بودیم و چشمامون رو بسته بودیم تا تو هم سعی کنی بخوابی اما تو بعدازظهری یک ساعتی خوابیده بودی که شنیدم که گفتی " خدا عزیز جون رو مرده نکن " و یهو چشامون و باز کردیم دیدیم دستات رو بردی بالا و دوباره گفتی " خدا عزیز جون و مرده نکن"   نمیدونی با چه حالتی من و بابایی به هم نگاه کردیم  فقط نمیدونستیم باید به حرفت بخندیم یا از شوق گریه کنیم.  بازم دیشب در حال بازی بودی و من توی آشپزخونه بودم و گفتی "مامان تو خیلی گلی " ومن هم که از حرفای قشنگت لذت میبرم و به شوق میام    گفتم "مرسی عزیزم تو...
31 فروردين 1392

زودخوب شو

سلام عزیز دلم.  الان یکروزه که دچار اسهال شدی و تب داری. دیشب من و بابایی تا صبح بیدار بودیم و پاشویت میکردیم . مرتب دستشویی میری و خودت هم خیلی از این موضوع احساس ناراحتی میکنی وخجالت میکشی. من و بابایی هم با صبوری بهت دلداری میدیم و مراقب بهت هستیم. الهی من فدات بشم عزیزم. کمی بیحال هستی و باید مرتب مایعات بخوری اما خیلی اوقات رو میل نداری و باید با ترفند بهت بدیم. بعض اوقات دلت درد میگیره و دلپیچه داری. دیشب بردیمت دکتر و داری دارو میخوری .دکتر گفت دو روز طول میکشه تا خوب بشی. یادمه آخرین باری که اسهال داشتی زیر یکسال یا یکسال و نیمه بودی. اون هم خیلی کمتر از الان و یکروزه خوب شدی.  خیلی مراقب بهت هستیم اما بعضی اوقات دس...
31 فروردين 1392

خاطرات سفر

سلام عشقم الان که دارم از خاطرات سفرمون مینویسم اهواز خونه دایی سینا هستیم و تو هم خوابی. الان بار دومه که میبرمت شهربازی و بازی میکنی اما یه عادت بدی که داری اینه که لباس نمیپوشی ودوست داری بالباس خونگی بریم بیرون با کلی حرف زدن و انرزی مصرف کردن راضیت میکنم تا لباسات رو بپوشی. اما کلا خیلی بهت خوش میگذره وخیلی بازی میکنی  خدا کنه بدعادت نشی و وقتی میریم خونه به حالت اولیه برگردی چون دیگه اونجا ممکنه نتونم زیاد بیرون ببرمت.                                ...
31 فروردين 1392

رابیت کوچولو

سلام پسر گلم. دایی سینا برات یه خرگوش خوشکل و کوچولو خریده چند روزی هست که باهاش بازی میکنی البته اوایلش میترسیدی و میگفتی منو گاز میگیره کلی باهات صحبت کردم  و خودم رفتم و بغلش کردم و نازش  کردم ودیدم تو هم اومدی و دست زدی بهش الان دیگه باهاش بازی میکنی و حتی دستت میگیریش.راستی بخاطر اینکه کلمه انگلیسیش هم بدونی اسمشو همون اول گذاشتم رابیت. رابیت خیلی شیطون و بازیگوشه و مرتب از جاش میپره بیرون. اما بانمک و کوچولو. روزا توی خونه بازی میکنه و چیزای شیرین رو دوست داره.این هم عکسایی از رابیت کوچولو       پسرم روزات بهاری   ...
31 فروردين 1392

اولین سفر رادین به شمال

  سلام عزیز دلم میخوام از ماجرای  اولین سفرت به شمال کشور و شهر زیبای نمک آبرود برات تعریف کنم.   سد امیرکبیر رادین و بابایی     وقت ناهار سیاه بیشه جایی بسیار زیبا و خوش آب و هوا       بیشتر این سفر بخاطر تو گلم بود که با دریا و جنگلها و طبیعت زیبای شمال بیشتر آشنا بشی . من خودم خیلی طبیعت اونجا رو دوست دارم و کلا حال و هواش خیلی با شهر شلوغ تهران و کرج فرق داره.       رادین و بابایی کنار دریا     تله کابین نمک آبرود  در حال خوردن پاستیل     نمایی از بالا رادین و مامانی در نمایی از ...
31 فروردين 1392

چهره ایی جدید

سلام پسرگلم. توی این چهار روز خیلی بهمون سخت گذشت بطوریکه ٣ روزش رو بردیمت دکتر چون خیلی ضعیف شده بودی بعد ازمایش متوجه شدیم که هیچ میکروبی توی رودت نیست و کمی خیالمون از این بابت راحت شد و خدا روشکر حالت بهتر شده. خلاصه تصمیم گرفتیم چون خیلی ضعیف شده موهات رو کوتاه کنیم چون بابایی بلدبود وتو هم ارایشگاه نمیری. توی حموم موهات رو کوتاه کردیم. امروز ظهر هم گفتی میخوای با ماشینت بازی کنی بخاطر همین چون روزای بیماری رو پشت سر گذاشته بودی گفتیم ببریمت پارک تا حال و هوامون عوض شه. که خیلی هم خوش گذشت. این هم چند تا عکس از بعد از کوتاهی موهات پارک جهانشهر کرج         &nbs...
31 فروردين 1392

بلا دور باشه

سلام عزیز دلم     امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم کهیرت عود کرده و تقریبا تمام بدنت رو گرفته خیلی ترسیدیم و سریع با باباجون بردمت دکتر واینکه فقط خنکی بهت دادم و داروهات رو هم خوردی الان که بیدار شدی دیدم کاملا محو شدن و خیلی خوشحال شدم و باورم نمیشه که میشه اینقدر زود خوب شد. فعلا داروهات رو باید تا ٥ روز بخوری چون ممکنه دوباره برگرده.یکسال و نیمه پیش وقتی کوچکتر بودی کهیر زدی  اما نه به شدت الان و چند روز طول کشید تا از بین رفت. هفته قبل که اسهال داشتی خیلی موز و عرق نعنا برای دلدردت بهت دادم شاید بخاطر اون بوده. خدا روشکر بلا دور شده و تو الان بهتری. دوست دارم مامانی من ...
31 فروردين 1392